بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است-پدر ملت- بخش سوم-زلزله قیر وکارزین-احتمالا قیر بخاطرنفت کمی که انجا وجود دارد-شهرستان بسیار کوچکی است که شهرستان فیروز اباد به بسیار نزدیک است-زمانی که درانجا زلزله امده بود-هلال احمر شیراز یک تریلی ویک کامیون ویک وانت فرستاد-همه تعجب کردند که شانزده سال است که دراستان فارس اتفاقی نیوفتاده است؟مسئول ان گفته بوده است که تربیت بدنی برای انکه- درمسابقات ورزشکاران به هتل ومسافرخانه نرد یک ساختمان چندین اطاق کرده است ولیتخت برنج و روغن وپوشت وهمه چیز دیگر از ما میگرفت-اردوهای دانشاموزی همین طر چشنوارها همین طور وته انبار فقط همین مقداربود وقول دادن پول بفرستند- وتهران یک تریلی ودوکامیون فرستاده بود ومابقیه جا ها اقدام کرده بودند دربازار شیراز کلیسه ایرنج کهروی ان باخط درشت سیاه بدخط نوشتهبود پنچ کیلو سازمان هلال احمر ایران وبا نصف قیمت میفروختند مردمنمی خریدند ومیگفتند که مشغولالذمه دارد من شخصا-به بازاررفتم وگفتم برای چی شما این ها قبول کردید-گفتنداینها برنج زیاد دارند پول کم دارند باید بهتعدادزیادی برای اواره برداری-پل بدهند وگرنه ما نمی اوردیم هرکس پول نصف میدهد وماهم پول نصف میدهیم-بعدایکی ازجوانان-که جزو مسجد ولی عصر علیه السلام بود- ومن را میشناخت ودر هلال احمر اسنخدام شدهبود ایشان گفت من تحقیق کردم روزانه یک وانت به بازرمیرفته است ویک وانت باتمام موادمختلف منزل جناب سرهنگی مسئول زلزله بود که امکانات ارتش دراختیار زلزله قرار دهد ایشان یک ساختمان سه طبقه تانصف ان ساخته بود وبعداز زلزله بسرعت پایان یافت-من جبهه بودو به مدت یکماه- یک روحانی سیدی پ بسن گذاشته است عظمت ایشان همین بس حضرت مرحوم ایت الهحائری شیرازی درنماز جمعه فقطی درباره ایشان صحبت که قدر ایشان رابدانید من که باور نمی کنم که ایشان بشرباشد همه در جبهه- در شرایط سخت میترسند جز ایشان بطوریکه عراق فهمیدهبود ایشان بعلت پربودن وانت نزدیک شدن به واحد ها سوار ماشین نمیشد هواپیما برای زدن ایشان میفرستاد وایشان ماندیک کماندو روی زمین غلط میزد انگارنه انگار به راه خوداش ادامه میداد وایشان به ماشین بچه هادرانبودنداصرارداشتندشما باماشین بروید میفرمد سریع ازاینجابورید ممکن است هواپیمابرگردد شماراهدف قراردهد- ایشان مداوم به سنگرها سرمیزد-تدریس قران داشت بسیارزیبا وروان واسان ویک تفسیر کچلومیکرد ومن یاداشت میکردم بچه های دیگر که میامدند وایشان رفتهبود من جای ایشان همان سبک تدریس میکردم ولی درقران میگشتیم مانند ان تدریس ایه پیدا میکردیم وتمرین میکردیم ومن مقداری بیشتر تفسیر میگفتم- یکجناب مهندسی از فیروز امد وخوداش فرمود برای تفریح امدم شیفته این مرد شد چیزی شد نگفتنی چهدرفیروز اباد وچه درشیراز یاخانه یک روحانی بود وگاهی منزل ان سید بود ومندرخیابن دید وبهمن گفت امشب منزل فلانی هستم شما بیائیئ بینید چه خبراست؟؟ این فیروز ابادی عجیب است چشمان زاغ وپوست صورت بسارسفید وقیافه بسیار رومی است-درجبهه بودم یکی از درجه دارن سپاه که درکنار سنگر مابود ومسئول خمپاره بودماموریت پیدا کرد بخط مقدم برود-جنگ یا روحانی باید مسئول شود ولی کارهای نظامی عمدا کارمهندسی است درتمام ابعاد مهندسی است ومقداری کسی فیزیک خوانده باشد ویا ریاضیات خوانده میتواندکمک کند وغالبا مهندس بودن—مندیدم چهره شهیدمهندس ظلانوار-سرخ شد ازمن پرسید دعائی بلد هستی گفتم نه ایه قرانمیخوانم شروع کرد بهخواند قران لب اش میلرزید-نمیدانمچرا یک دفعه زدم بخنده- گفتم هیچ اتفاقی برای یشان نیفتد ولی اگرهم بیفتد کاری نیست ایشان خوشحالش وان جناب خندان شد ولی باز بزگوار ایشان درلغل گرفت ودعادی خوند وگفت اگرشهیدشدی حواست به ما باشد رفت بعد چندین روز امد وفرمودندیک خمپاره نزدیک من زدند ترکش ان درجیب من افتاد- ایشان تصور میکرد که به من الهاممیشود وهر وقت به شیراز می ایمد وجریان جنگ می گفت ومیفرمود ما باید چکار کنیم—دانشگاه ازاد فیروز اباد تاسیس شد چند مدرسه را گرفتهبودند ودریک درسی یک زاویه قائمه ساختمانکردهبودند که کادر ادرای انجابود وبیشترهم اساتید ازازاموزش وپرورش بود وبعضی افراد برجسته که به احتمال زیادمیبایست اهل انجا باشند ولی سمت دراموزش وپرورش شیراز داشتندمثلا مسئوا امورپرورشی بودن وانهاهم به فیروزابادمنتقل شده بودن-ومدتی هم دراداره بودم من را میشناختند انزمانمنصبح به سرکلاس میرفتم بهازظهر تانزدیکی غروب بیرون بودم-وتنها جمعه بود من استراحت داشتم- یکروز نماینده دانشگاه ازاد فیروز اباد بهنزدمن امد- وفرمودند شمارابرای درس انقلات وتعلیم قران وتفسیر قران انتخاب شدید من گفتم متاسفانه برای من امکان ندارد واز من بهتر هم است واصلا من مدرس تعلیم قران .تفسیر نیستم وشوخی نمیکنمفرمودند شورای انخاب اساتید برای ان دو رشته تنها چهارنفر انتخاب کرده است سه نفرعذر اوردن –شما نفر چهارم هستید دوست شما گفته است بگوئید برای شما واجب عینی- است گفتم بسیارخوب تنها درس انقلاب راقبول میکنم درانجا گفتن ماتنها درزمانی که ایشان درجیهه بود توانستین درک کنیم قران یادگرفتن مشکل نیست- من میابیست عصر پنچشنبه به انجا باماشین دانشگاه ازاد برویم شب انجا باشیم وروز جمغع تمام وقت انجا باشم شنبه بعاز اذان صبح به شیرازبیایم درحدود 90 کیلومتر است-یک پنجشنبه من رفتم وارد فیروز اباد شدیم وارد اطاق مالی واقتصادی شدیم کفن موکت بود توصرمیکن سرخ بود یک جناب روستا منش تامن ردادید چشمان راباز کرد وبهمن ادکی خیره شد ومنفهمیدم فردی تیز است- یک فرد قدبلند بسیارزیبا روی رومی-بالباس پیراهن سفید شلوارسفیدساده برندپوشیده بودپشت میز بسیارکوچکی بودومن کنار انجناب روستامن نشستم وجناب مسئول شت میز بود- ایشان به انجناب گفت-م یک دانشجو داریم که اهل قیر وکارزین است- تقریبا تمام خانوادهه درزلزله ازدست داده است- وماتابحال نه شهریه گرفتیم- وکمک مالی هم دادیم- ولی الان تعاد کمک بگیران بسیارزیاد شده است وما دو راه بیشتر نداریم یا از خیرین استفاده کنیم ویا وام بدهیم نظر شما چیست- ایشان فرمودند من بنحو احسن تامین میکنم- روکرد به من فرمودند- دبیرستان درمنتها یک خیابان بود که خیابان بهسمت عسلویه کشیده میشد ماز اینجاتا تلمبه خانه فلان روستا که اولین روستا بهسمت عسلویه یک روستا بسیارکوچک که از این تلمبه خانه اب یاری میکرد ندمسافتی بود ما دوطرف جاده که بیابان بود اجازه فروش نمیدهیم ومیخواهیم دانشگاه ازاد تا انجا ادامه دهیم—من از ایشان پرسیدم راجع به زلزله قیر وکارزین اطلاعاتی دارید فرمودند بله- من انزمان- در روستابودم یک مغازه وکشاورزی ودامپروری داشتم-وقتی که من فهمیدم زلزله امده است یک وانت مواد غذائی وغیره وبابیل وکلنک وفرغون وموادغذائی برای خودمان جمعا پنچ نفر به سمت قیر کارزین رفتیم وموادرا توزیع کردیم وظهر وشب درداخل وانت که چادر داشت خوابیدیم وشروع به اوار برداری کردیم وغذا ما که تمام شد-ما غذا خریدیم روز دوم جوانکی پیش ما امد- یک بسته فرم دراختیارداشت- فمودند اسم وفامیل بنوسید وبغل دست ان امضا کنید من دیدم ستون قبلی نوشته است اجرت- روبه جوان کردم وگفتم شماجوان هستید ونادان وبی اطلاع- اینکارها عاقبت بخیری ندارد ودربخانه خودرا بروی نعمت های الهی میبندید جواگفت این فرم تنهافرمی بود است که ماپیدا کردیم این فقط برای حضور وغیاب است وماهم نوشتیم وامضا کردیم وگفیتم ما اجرت نمی خواهیم- ماداشتیم یک خانهبطور کامل ویران شده بود اوار بر داری میکردیم-سرخیابان بود- بغل دست ما یک کوچه خاکی بود- روبروی ما-یکخانه شیک سه طبقه بود که به اندازه-یک پنجم ویایک چهارم فرو ریخته بود- دران داشتند- اوار برداری میکردند- ان جوانک به انجا رفت چیزی نگذشت یک پس زلزله بسیار قوی امد ومقداری از ان خانه فرو ریخت ومابسرعت به سمت انجا رفتیم وانهارا از زیراوار بیرون کشیدیم تیراهن پن سانتمتیری پای ایشان بود ولی یک بسته اجر به پشت برخورد کردبه بود وشانه راست را شکسته بود- بهمننگاه نمیکرد ومن درگوش گفتم خدا شمارا زیاد دوست داشت اگر پنج سانیتمتر جلوتربودی حالازنده نبودی- این یک هشدار است چشمانش را باز کرد وبهمن گفت حاج اقا من راحلالم کنید- ادامه دارد